پرسش از تاریخ‌شناسی هنرِ معاصرِ ایران، در تک‌افتادگیِ پرتره‌ای پنهان 

پساساختارگرایی به عنوانِ یکی از رویکردهایِ معاصرِ تاریخ‌نگاری و تجزیه تحلیل آثارِ هنری به جایِ پرداختن به کلِ تاریخ یک دوران یا کلِ آثار یک هنرمند در قالبِ مفاهیمی مثلِ «سبک» و «مکتب» به «تک‌اثر» و جزئیاتی می‌پردازند که خودِ مفهومِ «شناخت‌شناسیِ» هنر را به چالش می‌کشد؛ به جای ِیافتنِ اشتراکات و ساختارهایِ همگن -به سیاقِ ساختارگرایان- در جستجوی تناقض‌ها و بحران‌هاست. در نقدِ به فروکاهیدنِ هر جریانِ زنده و پر از پیچیدگی در تاریخ به گونه‌ای کلان‌روایتِ سبک‌شناسانه، بر ابعادِ نادیدنی و پنهانِ دوران و آثارِ هنری تأمل می‌کند. به جای جستجویِ یک کلِ منسجمِ بی‌بحران که به آسانی در قالب چند «گزاره» سودایِ بیانِ «روحِ دوران» را دارد، بر وجوهی تأمل می‌نماید که به آسانی به چنبرۀ شناخت گرفتار نمی‌شوند و در هیأتِ گزاره‌های کلی به بیان در‌ نمی‌آیند.

تاریخ‌شناسیِ پساساختارگرا به سراغِ وجوهِ بحران‌زا، پر‌تلاطم و تعریف‌ناپذیری از دوران‌ می‌رود که به آسانی قوام و قرار نمی‌گیرد. در روندِ شناخت و تجزیه تحلیل هم به جایِ بررسی و تلاش برای شکل‌دهی به سامانه‌ای بی‌بحران از کلِ‌ آثار هنرمند، بر روی آثارِ دیده‌نشده و یا کمتر‌دیده‌شدۀ هنرمند و در قالبِ یک تک اثر تأمل می‌کنند. «دوران» که هنرمند و هنرش هم بخشی از آن محسوب می‌شوند، نه یک کلِ بی‌بحران و قوام یافته ‌است، که هنرمند آن را دریافته و باز می‌تاباند، بلکه همچون پرسشی بی‌پاسخ است که کارِ هنرمند حیرتِ در برابر آن را در زنجیره‌ای و شبکه‌ای پویا و پر‌تلاطم از پرسش‌ها دم‌به‌دم بازآفرینی می‌کند.

منصور قندريز، در سایه‌ی کلان‌_روایتی چون «مکتبِ سقاخانه» و با به دوش‌کشیدنِ شمایلِ یک پرچمدار آوانگارد، به کانن‌ی (canon)، برای بازنمایی روحِ یک دوران بدل گشت که تحلیلِ آثار او در کلیتی از هنر دورانش ادراک می‌شود. کمتر هنرمندی این روایتِ تکراری را نشنیده ‌است که منصور قندریز هنرمندی است که الگوها و نمادهایِ کهن ایرانی را با زبانی «نو» بیان ‌می‌دارد و هنر سنتیِ ایران را با استتیک مدرن پیوند می‌زند.

شاید با کمی فاصله از روایت‌های پرتکرار اما با همان روند از کل به جز بتوان گفت که قندریز با نماد‌پردازي ويژه‌اش شكلي از آبسترۀ ايراني را در ديالوگ با ديگر هنرمندان مكتب سقاخانه رقم مي‌زند كه نه حال و هوايِ اثيري مينياتورها را دارد و نه به تمامي راهي به تمامي شبيه استتيك مدرن را طي‌ نموده ‌است. آثار قندريز ديالكتيكي ديگرگونه‌اي دارد که در نوسانِ بینِ گذشته، حال و آینده است.

در بخشي از اين آثار، نمادهاي كهنِ طلسم‌گونه‌ای را مي‌بينيم كه بي‌آنكه لزوماً به جغرافياي خاصي تعلق داشته باشند، تجربه‌اي بازيگوشانه از دفرماسيون را به نمايش مي‌گذارند. قندريز از فرم هولناك و پر ابهت طلسم‌ها  تقدس‌زدايي مي‌كند و آنها را آشنا و نزديك و تخت می‌گرداند. چیزی در مرزِ بین قالی و کاشی و طلسم و حتي به سياق ديگر مدرنيست‌هاي مغرب‌ زميني، شمایل‌های هولناکِ طلسم‌ها را شبيه هیولاهای فانتزیِ نقاشي كودكان باز ‌می‌نمایاند. در عين ِحال در شكلي از استيليزاسيون ِمنحصر‌ به‌ فرد، در پس‌زمينه‌اي خاموش، نوعي كهنگي و زنگ‌زدگي و خوردگي برآمده از گذر زمان را در يك بيانگري “نو” به ديد مي‌آورد.

اين پارادوكسِ فرماليستي عجيب كه در پرداخت بصري به شكل وسواس‌گونه‌اي از رنگ‌هاي درخشان و ناب پرهيز دارد و نوعي پتينه‌كاري مدرن روي موتيف‌هاي كهن انجام مي‌دهد كه هر ‌چه كهنه‌تر، خورده‌تر و زنگ‌زده‌تر مي‌شود به گونه‌اي فرمِ ناب يا جوهر مدرنيستي نزديك‌تر مي‌گردد.

همانطور که در آغاز بیان شد، قصدِ كلي‌گویی دربارۀ آثار قندريز را نداريم؛ ناممكن است كه براي تماميِ آن تجربه‌ها يك كليت فرض نمود، به ويژه كه گاهي اثري ناديدني و پنهان و غايب، از نهان گاهي سر بر مي‌آورد و هر شکلی از چيدمان‌سازی كلي را به هم مي‌ريزد؛ رخدادي شبيه آنچه در گالري شهرياران و تأمل بر روي يك اثر ديده‌نشده از قندريز شكل گرفته است.

پيداشدن يك سلف‌پرتره يا خودنگاره از منصور قندريز با رنگ‌هايي شفاف و درخشان، نگاهي نيم‌خيره و معصوم به بخشي از جهان منصور قندريز نور مي‌تاباند كه در تاريكي رنگ‌هاي تيره در پس‌زمينه‌هاي خاموش و خالي از نور آثار ِديگرِ او كمتر ديده‌شده‌اند. اين نور درست شبيه شكلي از نورتاباني امپرسيونيستي است كه هنرمند جوان در حال تجربه‌كردنش بوده و مربوط به زماني كه مشق زيبايي‌شناسي مدرن را شايد يكي از دلايل به نمايش در نيامدن اين اثر در زمان حيات منصور قندريز همين ماجرا باشد؛ شاید بتوان حدس زد که قندريز با سوداي داشتن يك ردّ پاي شخصي و یک سبکِ منحصر به فرد را داشته كه مشق‌هاي جواني‌اش، همچون این سلف‌پرتره را در زمرۀ آثار جدي‌اش قرار نداده است.

در آثار قندريز انسان در هیأتِ انسانی‌اش خيلي جايي ندارد.

در دوره‌هاي گوناگون، غيابِ شمايل انساني از جنسِ گوشت و خون را مي‌بينيم. هر چه هست پيشتر در اسيدِ نگاهِ هنرمند خورده مي‌شود و بعد پديدار مي‌گردد. قندریز انسان را منفک از نمادها نمی‌نگرد و انسان هم در شکلی از دگرگونی، ابتدا دفرمه می‌شود، در اسیدی فرضی خورده و حل می‌شود و سپس پدیدار ‌می‌گردد.

اما نكته‌اي كه در اين ميان اهميت دارد، اين است كه اين تجربه، تصوير و پرترۀ خود ِهنرمند است. وقتي که از بافتِ تاريخ اثر از بافتِ مكتب سقاخانه و ديگر آثار ِقندريز خارج مي‌شود و در پس زمينۀ ديگري امكان خوانش و پرسشگري را به شكل ديگري فراهم مي‌آورد؛ قندريز كه بود؟ آن تصاوير خاموشِ تختِ طلسم گونۀ دو بعدي، آن رازگونه‌گي پر ايهام كجا و اين پرترۀ معصوم پر از رنگ و نور و روشني كجا!

اين همان جايي است كه انتخابِ يك تك اثر از منصور قندريز كه تفاوت فرمال فراواني با ديگر آثارش دارد، امكان پرسشگري خلاق و حتي روان‌پويشي دربارۀ او و آن دوران را پيشِ چشم مي‌آورد و اين اقدام خلاقانه در خلأ و خاموشي قابل تأملي مخاطب را وا مي‌دارد كه ديگر آثار قندريز را در غياب تصور كند و پازلي كه به هم ريخته را از نو بچيند.

حضور دو تك اثر ديگر در اين مجموعه كه از محمد فاسونكي است و تصميم براي چيدمان و كنار هم قرارگرفتن اين سه اثر نوعی بی‌چیزیِ قابل تأمل را پیشِ روی ما قرار می‌دهد. نمایشگاه خالی است و تنها سه پرتره روبروی ماست؛ پرتره‌هایی غرقِ در رنگ که خیره به ما می‌نگرند.

در تضاد با اثر نادیده‌شده و پنهانِ منصور قندریز، پرتره‌های محمد فاسونکی نه با شرم بلکه با عصیانی سرکش و گویا در حالِ حضورند. در هر دو پرتره، بافت‌ها در حالِ ويراني، در حال ذوب‌شدن و در حالِ فروپاشي ‌هستند. شكلي از پرتره‌‌‌نگاري را مي‌بينيم كه اگر چه مي‌تواند در ديالوگ با آثار ماتيس يا فرنسيس بيكن باشد اما روندِ ويران‌شدن و از هم پاشيدنش بسيار قابل تأمل است. رنگ‌هاي شفاف تا حدودي خام و درخشان در تضاد كامل با تيرگي‌هاي سركشي قرار مي‌گيرند كه پرتره در مرز بين بودن و نبودن، حذف شدن و نشدن و مقاومت براي باقي‌ماندن يا نماندن است. پرتره‌اي كه مي‌تواند به ارادۀ ضرباهنگ قلمو موي نقاش در لحظۀ بعد به چيز ديگري تبديل شود. گونه‌اي دايناميك و پويايي بصري كه از دل پتانسيل‌هاي فرمالِ خودِ نقاشي بيرون آمده‌ است.

این نمایشگاه، شاید امکانی برای پرسش از خودِ جريان هنرِ مدرنِ ايران را فراهم می‌آورد. هنر معاصر ایران وجوه قابل تأملي دارد كه در دل كلي‌گويي‌هاي دسته‌بندي‌هاي تاريخي ناگويا پنهان گشته‌اند. دوره‌بندي تاريخي، سبك‌شناسي منطبق بر استتيك مدرن و كلان‌روايت‌هايي مثل مكتب سقاخانه، جا براي كنجكاوي در ظرائف ناپيدا و ناديدني تاريخي باز نمي‌كند. شايد اگر تمام آثار قندريز را يكجا کنارِ هم چیده می‌شد به همان يادواره‌هاي موزه‌گون مي‌رسيد و همان خوانشِ مبتنی بر کلیتِ مکتب سقاخانه و قندریز هم به عنوانِ یک تکه از آن پازلِ یکدستِ منسجم. اما يافتن و كشف يك اثر به نمايش در نيامده و تمايز آن از ديگر آثار و جريان‌هاي دوران خودش راه را براي تحليل‌هاي بيشتر باز مي‌گذارد.

حركت و پويايي، سركشي و هيجان، عصيان و اعتراضِ مدرنيستي اين دو پرتره در كنار خاموشي سكون كهنگي و بي‌زمانيِ آثارِ قندريز، مجموعۀ پر تناقض و پر تنشي است كه پرسش مي‌آفريند. مسأله درست از همين جا آغاز مي‌گردد؛ پرسش دربارۀ چیستی هنر مدرن ایران که لزوماً در انسجام و یکپارچگی و همگنی پیوند کهنه و نو به دست نمی‌آید؛ بلکه شاید با تأمل درخورده‌شدن، ويراني از هم‌پاشيدگي و ذوب‌شدني كه در آثار قندريز باشد، انگار فلزاتِ طلسم‌ها را با اسيد خورانده باشد، و یا تأمل در شکل دیگری از ویرانی که پرتره‌های فاسونکی تحمل و تجربه می‌کند، راه به جهانِ دیریاب تجربۀ خلقِ هنر مدرن باز‌نماید. نمايش گالري شهرياران با اين خالي و كم‌گويي، جايي براي طرح اين پرسش‌ها فراهم مي‌آورد.

درخواست خرید